کد مطلب:142031 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:256

ورود مسلم به کوفه
مسلم پس از بیست روز، در پنجم شوال وارد كوفه گردید [1] .

شیعیان همین كه از ورود مسلم به كوفه آگاه شدند به دیدار او شتافتند و چون گروه بسیاری گرد آمدند، نامه حسین (ع) را برایشان قرائت، و آنان با شنیدن پاسخ و پیام امام، اشك از دیدگان روان ساختند. آنگاه عابس بن ابی شبیب شاكری به پا خاست و پس از ستایش و سپاس خدا اینچنین لب به سخن گشود:

اما بعد، من از مردم به تو گزارش نمی دهم و راز دل آنان را نمی دانم، و به ایشان تو را نمی فریبم، به خدا سوگند از آنچه در دل من جای گزیده است تو را آگاه می سازم. به خدا سوگند هرگاه كه مرا بخوانید، برای فرمانبرداری آماده ام و همراه شما با دشمنانتان به نبرد برخواهم خاست و پیشاپیش سپاه شمشیر خواهم زد تا آنكه به لقای خدای بزرگ برسم و جز پاداش الهی در این راه چیزی نمی خواهم.

پس از او حبیب بن مظاهر فقعسی از جای بلند شد و چنین گفت:

رحمت خدا بر تو باد! آنچه در دل داشتی در گفتار كوتاه خود بیان كردی، سپس افزود و من هم به خدای یگانه سوگند، به آنچه او ابراز كرد، اعتقاد دارم.

شخصی به نام حنفی نیز، سخنانی مانند آن دو اظهار كرد.

حجاج به علی می گوید: پس من به محمد بن بشر گفتم: تو هم سخنی در این باره گفتی؟ او پاسخ داد، من دوست دارم یارانم پیروز و عزیز شوند، اما دوست ندارم كه


كشته شوم و از دروغ گفتن نیز روی گردانم. [2] .

در پی این گفتارها، هیجده هزار نفر از مردم كوفه با مسلم بیعت كردند؛ و از اینرو مسلم نامه ای برای حسین (ع) نوشت و آن حضرت را از بیعت این عده آگاه كرد، و از او خواست كه به سوی كوفه بشتابد. [3] .

گویا مسلم نمی دانست كه بیست و هفت روز بعد در همین كوفه، به شهادت می رسد، در حالی كه یار و یاور و فریادرسی برای او نمی ماند.

در این مدت شیعیان نزد مسلم به اندازه ای رفت و آمد كردند كه منزلگاه او بر همگان آشكار شد، و خبر این رویداد به گوش نعمان بن بشیر والی كوفه رسید، این خبر بر نعمان كه از سوی معاویه و یزید به این مقام گماشته شده بود ناگوار آمد، از اینرو مردم را فراخواند و به منبر رفت و پس از سپاس و ستایش پروردگار، اینگونه سخن آغاز كرد:

اما بعد، ای بندگان خدا از خدا بترسید و به سوی فتنه و تفرقه نشتابید، كه به سبب آن مردان هلاك گردند و خونها ریخته شود، و اموال به تاراج رود، من با كسی كه به مبارزه برنخیزد، سر جنگ ندارم و تا كسی به من یورش نیاورد، بر او نتازم و خواب خوش از خفتگان شما نستانم و شما را به جان یكدیگر نیندازم و به تهمت و گمان بد كسی را دستگیر نسازم؛ و لیكن اگر رویتان به من باز شود، و بیعتتان را بشكنید و با پیشوایتان مخالفت ورزید، به خدایی كه جز او خدایی نیست، بی تردید، با شمشیر خود آنگونه بر شما بتازم كه تا دسته آن در قبضه من است، دست برندارم، اگر چه در میان شما یاوری نداشته باشم. امیدورام كه حق شناسان شما از باطل گرایان شما بیشتر باشد.


پس عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی، حلیف بنی امیه برخاست و گفت:

این اوضاعی كه من می بینم جز با سختگیری اصلاح نخواهد شد، و این شیوه ای كه تو در برابر این رویداد با دشمن خود پیش گرفته ای، به روش مستضعفان می ماند.

نعمان پاسخ داد: اگر از مستضعفین باشم در اطاعت خدا، بهتر است از آنكه سرفراز و نیرومند باشم در معصیت خدا.

نعمان از منبر فرود آمد و از مجلس خارج شد، عبدلله بن مسلم نیز به دنبال او بیرون رفت و این نامه را به یزید نوشت:

اما بعد، مسلم بن عقیل به كوفه آمده و شیعیان به عنوان حسین بن علی با او بیعت كرده اند، پس اگر به كوفه نیازمند هستی، مرد نیرومندی را بفرست كه امر تو را اجرا كند و مانند تو با مردمان برخورد نماید، زیرا كه نعمان مردی است، سست، و یا دست كم خویشتن را ناتوان نشان می دهد.

كسان دیگری چون عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابی وقاص نیز نامه هایی با همین مضمون به یزید نوشتند.

چون این نامه ها به یزید رسید، مشاور خویش سرجون نصرانی را كه پیشتر نیز دستیار معاویه بود، به حضور پذیرفت و به او گفت: درباره این خبر كه حسین، مسلم بن عقیل را به كوفه فرستاده تا برای او، از مردم بیعت بگیرد، و مسلم نیز دستور وی را عملی ساخته و در حالیكه شنیده ام نعمان از خویش، سستی و ناتوانی و یا بدخواهی نشان می دهد، رای تو چیست؟

سرجون از آنجا كه می دانست یزید به عبیدالله بن زیاد، بدبین است پاسخ داد: اگر معاویه زنده شود، رای او را می پذیری؟ یزید گفت: آری!

پس سرجون حكم فرمانروایی عبیدالله را بر كوفه بیرون آورد و گفت: این است نظر معاویه، كه پیش از مرگ در نامه اش نگاشته و فرمانروایی دو شهر كوفه و بصره را به


عبیدالله واگذارده.

یزید گفت: من نیز پذیرفتم، پس تو هم اكنون این حكم را به عبیدالله ابلاغ كن! سپس مسلم بن عمرو باهلی را فراخواند و به همراه وی نامه ای برای عبیدالله فرستاد، كه در آن چنین آمده بود:

اما بعد، كوفیان پیرو من، برایم نامه نوشته اند و مرا آگاه كرده اند كه پسر عقیل به گردآوری نیرو پرداخته تا آنكه شق عصای مسلمین نماید و میان آنان تفرقه اندازد، پس هنگامی كه نام مرا خواندی به سوی كوفه بشتاب و او را مانند مهره بیاب و پس از آن دستگیر و دربندش كن و یا بكش و یا آنكه تبعیدش كن! و السلام.

فرمان حكومت كوفه را نیز برایش صادر كرد و به سملم بن عمرو سپرد تا به او برساند، فرستاده یزید به بصره رفت و نامه و فرمان را به عبیدالله داد، و از او خواست كه هر چه زودتر خود را آماده كند و تا فردا به كوفه رساند [4] .

حضور آموزگاران نصرانی در تربیت یزید و وجود مشاورانی چون سرجون نصرانی در كاخ معاویه و یزید، بویژه تأثیر نقشه ها و توطئه های وی در تحریك حزب اموی برای مقابله با نهضت علوی وحسینی، این گمان را تقویت می كند، كه نصرانی های عنود فرصت طلب، از هر زمینه ای برای ضربه زدن به اسلام بهره می گرفته اند و معاویه و فرزندش یزید بهترین گزینه برای تأمین هدف آنها بوده اند.


[1] مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 64.

[2] طبري، ج 5، ص 355.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 54. ارشاد، ص 205.

[4] ارشاد، ص 206، طبري، ج 5، ص 357.